بدان هوس كه به مستي ببوسم آن لب لعل
چه خون كه در دلم افتاد همچو جام و ..نشد
به كوي عشق منه ب دليل راه قدم
كه من به خويش نمودم صد اهتمام و ...نشد
دريغ و درد كه كه در جستجوي گنج حضور
بسي شدم به گدائي بر كرام و ... نشد
(دو هفته پيش كاروان كه پر شد و جايي براي ما نموند گذرنامه به دست برگشتم خونه و حافظ اينو بهم گف )