همپرسه با افلاطون
وقتی عاشق میشوی همیشه به یاد معشوقت هستی و برای آنکه حضورش را در کنارت حس کنی نیاز به چیزی نداری جز آنکه چشمانت را ببندی؛ اما وقتی نامهای از معشوق به دستت میرسد حالت دگرگون میشود؛ نامه چیزی جز رد قلم بر کاغذی بیارزش نیست، اما دیوانهات میکند و وقتی نامه را میخوانی، حس زمانی را داری که گرمای وصالش سرمای هجران و دلتنگی را به فراموشی میسپارد. من در کل طول سفر عمره به این نکته متوجه بودم که خدا در همه جا هست و برای نزدیکشدن به خدا سفر لازم نیست که عزم لازم است (و نحن اقرب الیه من حبل الورید)؛ با این همه، حضور در حرم الاهی آدم را سرمست میکند و به دور خانه طواف کردن به آدم حس پروانه شدن میدهد و نگاه به کعبه انسان را مشتاقتر میکند چنانکه مصداق سخن سعدی میشود که «گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق/ ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم». خلاصه اینکه هرچند هنوز هم به کسانی که به مکه میروند تا خدا را در آنجا بیابند میگویم «معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار/ در بادیه سرگشته شما در چه هوائید؟»، اما میگویم این خانة سنگی حکم همان نامه را دارد و کمال همنشین، سنگ را به اکسیر تبدیل کرده و از این روست که دست گذاشتن بر حجرالاسود مانند «بیعت با دست خدا» است (1) و در آغوش کشیدن پردة کعبه حس «دوختن چارق خدا و شانه کردن سر او» را به آدم میدهد (2). در همان مدینه و مکه دعا کردم که این سفر بازهم در سرنوشتم نوشته شود و این سفر را برای تمام آنانی که دوستشان دارم آرزو کردم. پینوشت (1) اشاره به حدیث امام صادق (ع) که «انه یمین الله فیارضه یصافح بها خلقه». محجةالبیضاء، ص 156، حدیث 4. پینوشت (2) اشاره به مناجات شبان در حکایت «انکار کردن موسی (ع) بر مناجات شبان» در دفتر دوم مثنوی.