همپرسه با افلاطون
از درس و بحث مدرسهام حاصلی نشد/ کی میتوان رسید به دریا از این سراب پسر کوچک با شادی و شعف پرندهها را تماشا میکند و صدای آنها را میشنود. بعد بابای خوب میآید و میخواهد که بچه این دنیا را بهتر بفهمد و بهتر بشناسد. پدر میگوید: «نگاه کن، اون یک زاغ کبوده. اون یکی گنجشک معمولیه». از آن لحظه که به بچه گفته میشود کدام زاغ کبود است و کدام گنجشک معمولی، او دیگر خودش آنها را نمیبیند و صدای آوازشان را نمیشنود. او باید این موجودات را آنطور که پدرش میخواهد و نامگذاری کرده است ببیند و بشنود. پدر هم البته دلایل و حقانیتی دارد... به همین دلیل، احکام و الاهیات رسمی نیز ممکن است مانعی در راه تجربة دینی شخص باشد. از کتاب وضعیت آخر، نوشته تامس ا. هریس، ترجمه اسماعیل فصیح عنوان پست بیتی است از امام خمینی 1. فرار مغزها از ایران واقعیت مشهوری است. در مستند «میراث آلبرتا» بیان میشود که فقط در سال گذشته 2700 دانشجوی ایرانی در دانشگاههای امریکا ثبتنام کردهاند. این مهاجرتِ نخبگان بخشی از مهاجرت ایرانیان است. خبری خواندم که مدعی بود فقط در امریکا بیش از یک میلیون، در انگلستان 400 هزار و در کانادا 400 هزار ایرانی زندگی میکنند. در سال گذشته 180 هزار نفر دارای تحصیلات از ایران خارج شدهاند. نرخ مهاجرت منفی ایران، یکی از بالاترین آمارهای جهان است (از هر 1000 نفری که در سنی قرار دارند که امکان مهاجرت دارند، سالانه سه و نیم نفر از کشور خارج میشوند). دلایل مختلفی را برای این سیل مهاجرت میتوان برشمرد: احساس نبود آزادی در ایران، غربزدگی، فرار از دین اجباری و ... . 2. چند روز پیش با یکی از بستگان دربارة «واکنش مسئولانه» به کاستیهای موجود در ایران صحبت میکردیم. من گفتم در قضایای گرانی مرغ در ماه رمضان، تنها کاری که از دست من برمیآمد این بود که تا فرونشستن تب آن ماجرا، مرغ نخرم. همین کار را هم کردم (آن فامیلمان و همچنین برخی از دوستانم نیز خودشان به همین نتیجه رسیده بودند و مرغ نخریده بودند). نتیجة گفتوگوی ما این بود که فقط خود ما میتوانیم به خودمان کمک کنیم. پ.ن1: البته کسانی که با چنین نگاهی مهاجرت میکنند فراموش کردهاند که مزایای غرب برای «شهروندان غرب» است و گرفتن شهروندیِ این کشورها خودش ماجرایی است. در وبلاگی خواندم: «طرف چهار سال میره تو اردوگاههای مهاجران استرالیا میمونه تا از دوسال سربازی فرار کنه، مملکته داریم».
عدهای بههرحال هنوز میتوانند به همان حالِ خودشان همهچیز را ببینند و بشنوند... اما بیشتر افراد جوامع بشریِ ما این حال و ظرفیت را از دست دادهاند... و این حق از آنها گرفته شده که همه چیز را خودشان ببینند و آوازها را بشنوند... باید از دست دوم استفاده کنند.
3. ما مردم ایران، عموماً، همیشه منتظریم «دستی از غیب برون آید و کاری بکند». یکی از نشانههای این ویژگی این است که همیشه منتظریم تا مسئولان خوب باشند و برای ما کاری بکنند و تقریباً همه معتقدند اگر در ایران مشکلی هست به علت دزد بودن بالادستیهاست (و نه مثلاً به علت کمبودن فعالیت مردم).
به نظر من، از این سه بند میتوان یکی دیگر از عوامل مهم «مهاجرت» ایرانیان را کشف کرد. به قول مداحها، شاید زبان حال این مهاجران چنین باشد: «حالا که هیچ دست غیبی در ایران ظهور نمیکند تا برای ما کاری بکند پس ما به جایی میرویم که دست غیب برای مردمانش کاری میکند».
پ.ن2: اگر غربیها خودشان برای خودشان کاری کردند، پس ما هم میتوانیم و باید خودمان برای خودمان کاری کنیم.