همپرسه با افلاطون
چند وقت پیش که اتفاقی تلوزیون میدیدم، یکی از سخنرانان معروف میهمان برنامهای بود که مجریاش یامینپور است. مهمان برنامه میگفت این امنیتی را که الان داریم و میتوانیم اینجا بنشینیم و حرف بزنیم مدیون روحیه انقلابی، نظام اسلامی و ... هستیم (نقل به مضمون). تصور کنید حکومت شاهنشاهی همچنان ادامه داشت. احتمالاً اگر تلوزیون را روشن میکردید، میدیدید که یکی از سخنرانان معروف میهمان برنامهای است که مجریاش آقایی است مثلاً به نام یامینزاده (که احتمالاً طرفدار شدید حکومت هم هست) و آن میهمان محترم در دفاع از برنامههای حکومت شاهنشاهی، میگوید این امنیتی را که ما الان داریم و راحت میتوانیم بنشینیم اینجا و حرف بزنیم مدیون سربازانی که از میهن دفاع میکنند و عاشقانه فریاد جاوید شاه سر میدهند و مدیون تیزبینی و هدایت بینظیر شخص شاه و ... هستیم. واقعیت این است که در زمان محمدرضا شاه و حتی رضا شاه هم تقریباً همة عوام و عدة زیادی از خواص در امنیت زندگی میکردند. در حالی که هر کس اندک نطقی میکشید حسابش با کرامالکاتبین بود. در دورة ما هم همینطور است؛ آن میهمان محترم، من، خانوادة من و تقریباً تمام مردم عادی در امنیت زندگی میکنند، اما آیا نوریزاد، بهزاد نبوی و مانند اینان هم در امنیت هستند. اصولاً در هر حکومتی که از ثبات برخوردار است، همة مردم، بهجز کسانی که مخالفت یا اعتراضی به آن حکومت دارند، در امنیت هستند. حتی اگر (خدای ناکرده) ایران روزی تحت اشغال هم دربیاید مطمئناً سخنرانانِ مدافع اشغالگر و کسانی که با اشغالگران همراهی میکنند و تقریباً تمام مردم عادی در امنیت خواهند بود. اینکه عدهای در امنیتبودن خودشان را ملاک و معیار درستیِ راه حکومت میدانند، آدم را یاد این شعر میاندازد که کلنگ از آسمان افتاد و نشکست وگرنه من همان خاکم که هستم پ.ن: تنها هدف من از این پست خدشه کردن در استدلالِ «امنیت = حقانیت» است. امروز اولین روزی بود که برای اولین بار پدر شدم و اولین بار بود که اولین فرزندم را بوسیدم. خدایا ممنون امروز مقالهای را به نام «مفهوم اساسی دین ودایی» ویرایش میکردم. نویسنده بر اساس برخی از ناگفتهها در ریگودا، ادعایی را مطرح میکند؛ اما پس از آن مینویسد: «هرچند معتقدم که این مطلب اساساً صحیح است؛ اما روشن است که بهندرت میتوان از سکوت عمدی، چیزی را اثبات کرد و هیچ سودی در بحث دربارة مطالبی که صریحاً بیان نشدهاند وجود ندارد». آنچه از نظر نویسندة این مقاله «بهندرت» قابل اثبات است، یکی از «رایجترین» دلایلِ مورد استفاده در فضای فکری، و بهویژه سیاسی، ایران است. بسیار دیدهام که سخنان روشنفکری را با استناد به اندیشهها و انگیزههای نانوشتهاش باطل دانستهاند (البته طرفداران روشنفکری نیز دستی بر این آتش دارند) و یا تفکری سیاسی را به علت بخشهای مسکوتش باطل شمردهاند. یکی از علتهای رویآوردن به این شیوه، هزینة پایینتر و نتیجة تبلیغاتیتر آن است. نقد آگاهانه و بر اساس واقعیتها، نیازمند قوت و انصاف فکری است و کسانی که صرفاً به دنبال رسیدن به هدفی خاص و دمدست هستند حاضر به پرداخت چنین هزینهای نیستند. اما بهیقین دوری از این شیوههای غیرعلمی و رویآوردن به نقد و بحث علمی و مستند، آیندة بسیار روشنتری را برای ما رقم خواهد زد. احتمالاً، و شاید حتماً، شما هم تجربه کردهاید؛ قرار است معلم امتحان بگیرد، میپرسد آیا خواندهاید، فقط «بچه خرخوان» کلاس دستش را بالا میبرد. این صدایِ زیرلبی شنیده میشود که «باز هم خودشیرینی شروع شد». اگر معلم به علت همین اعلام آمادگی، آن روز امتحان بگیرد که دیگر زمان حوالهشدن فحشها و ناسزاها به خرخوان کلاس است. شاید مثال بالا، که نمونه کوچکی از اتفاقات روزمره اطراف ما است، بتواند به یکی از سؤالات اخلاقی و رفتاری ما پاسخ بدهد: «چرا با اینکه انسانها خوببودن را تحسین میکنند و به قهرمانهای سفیدِ داستانها عشق میورزند، در مقابل بسیار از افراد درستکار جبهه میگیرند؟». به نظرم این «مبارزه با خوبی» دو علت دارد: اول. ترس از مقایسهشدن؛ همکاری جدید به محل کارمان میآید. انسانی بااخلاق و درسخوانده. کمترین چیزی که پیش میآید این است که دیگر دیده نمیشویم. بسیاری از مراجعان و ارباب رجوع از آقای فلانی تعریف میکنند اما کسی ما را نمیبیند. حتی اگر کسی هم ما را با آقای فلانی مقایسه نکند، خودمان خود را با او مقایسه میکنیم و از کوچکبودن خود رنج میبریم. دوم. تضاد آن خوبی با منافع ما؛ در حال معاملة پرسودی هستیم. مشتریِ ما فرد آگاهی نیست و بهراحتی میتوان فریبش داد. مشتری با همکارمان مشورت میکند و او صادقانه و دلسوزانه او را راهنمایی میکند. چه حسی به ما دست میدهد؟ میتوانیم نمونههایی از این وقایع را هر روزه، در مقیاسی وحشتناک، در اطرافمان (و حتی در رفتارمان) مشاهده کنیم. راه در امان ماندن از این آفت، این است که با تمام وجود به خوبیها عشق بورزیم؛ به نظرم برای پروراندن روحیة عشق به خوبیها باید همواره در حال اجابت این ندای الاهی باشیم که «فاستبقوا الخیرات» (مائده: 48). پ.ن: اصل نکته از پناهیان _ در یکی از سخنرانیهایش که در تلوزیون پخش شد _ گرفتم (البته او نتایج سیاسی خاصی نیز بر این سخن بار میکرد که شاید زمانی دربارهاش بنویسم). آدم اجتماعیای هستم. اما مدتها بود که تنها بودم __ طولانیترین دوره در مدت پس از ازدواج __ احتمالاً اثر فشار همین تنهایی بود که باعث شد چندی قبل شعری بگویم. شعر گفتن در زندگی من، مثل گل دادن کاکتوس است؛ هر چند سال یکبار. خیال یار هر چه عمیقتر نفس میکشم سینهام تنگتر میشود هوا پر است از رایحة آغوش تو این وبلاگ «مخاطب» ندارد؛ برای کسی نمینویسم. تنها نقش «نوشتهها»ی بعد از این __ اگر بتوان به آنها چنین نام فاخری داد __ ثبت «من» برای «من» است. مدتها بود میخواستم وبلاگ بزنم (از بس که مد شده). مدتها بود میخواستم نوشتههای پراکندهام را در جایی جمع و ضبط کنم. مدتها بود میخواستم چیزهایی را که به ذهنم میرسیدند، برایم معنادار بودند، حس خوبی را برایم تداعی میکردند یا به هر شکل دیگری با من نسبتی داشتند در «نوشته» محبوس کنم؛ پس به نام او موضوع انشاء: زندگی