همپرسه با افلاطون
یک کرم کوچولو توی یک گیلاس زندگی میکرد. یک روز، یک نفر آن گیلاس را گاز زد. چشمش که به کرم افتاد، از ترس گیلاس را روی زمین انداخت. کرم با خودش گفت: «وای! فکر میکنم که خیلی بزرگ و ترسناک شدهام!» و آرامآرام رفت تا برای خودش یک خانة بزرگ بزرگ پیدا کند. چند روز پیش که این داستانک را در مجلة دوست خردسالان، برای هدی میخواندم، دیدم این داستان بیش از اینکه به درد هدی بخورد، توصیهای است به بسیاری از ما بزرگ!سالان.
سه شنبه 91 خرداد 30 ::
3:28 عصر:: نظرات ( )