همپرسه با افلاطون
با آقای اخوی حفظه الله از تجریش به شهر رهسپار بودیم در راه با شوفر صحبت کردم معلوم شد ایشان مسیحی میباشند. من گفتم: شما نماز هم میخوانید و به کلیسا میروید؟ گفت: ما اهل رفتن به کلیسا نیستیم، کشیشها مردمان بیربطی هستند و شروع کرد به فحشدادن به کشیشها که متکفل امور کلیسا هستند. من گفتم: شما به آنها چه کار دارید، شما برای راز و نیاز با خدا چرا به کلیسا نمیروید؟ گفت: فعلاً ما جوانیم و باید بخوریم و بنوشیم و عیش کنیم، پیر که شدیم رو به خدا میرویم. گفتم: باید توجه به خدا از جوانی شروع شود والا پیر هم همان جوان بیمبالات است که بزرگ میشود.
* راوی داستان بالا آیتالله حاج شیخ مرتضی حائری(رحمه الله علیه) است (سر دلبران، به کوشش رضا استادی، ص 138).