همپرسه با افلاطون
پ.ن: این نوشته گزیدهای است از نوشتهای که در یکی از سایتها خواندم
عشق در بالا و پایین زندگی، بین دو نفر شکل میگیرد، آن هم زمانی که هر دوی آنها میدانند نه خودشان و نه آن دیگری، کامل نیست و عیوبی دارد
--------------------------------------------------------------------------
افسانههایی که درباره عشق آتشین در فرهنگ جامعه جا افتادهاند، از مهمترین عواملی هستند که ممکن است در عصر ما یک رابطه دونفره را تباه کند. براساس همین افسانهها، کسی آن بیرون هست که قرار است شما و زندگی شما را کامل کند. فردی که مکمل شماست و بدون او تنها طعم نیمی از خوشبختی را خواهید چشید. در نتیجه، یکی از آزمونهای مهم زندگیمان یافتن این فرد است تا عاشقش شویم.
اما چطور میتوان چنین باوری را ثابت کرد؟ در عین حال که به نظرم، چنین دیدگاهی نسبت به عشق، باعث میشود زوجها برای رسیدن به آن تکاملی که از آن صحبت میشود، تحت فشار سهمگینی قرار گیرند. در واقع، چنین رویکردی به عشق میتواند رابطه دو نفر را بیشتر تضعیف و تخریب کند تا این که نقشی حمایتی داشته باشد.
عشق در بالا و پایین زندگی، بین دو نفر شکل میگیرد، آن هم زمانی که هر دوی آنها میدانند نه خودشان و نه آن دیگری، کامل نیست و عیوبی دارد.
احتمالا افسانهها درباره عشقهای آتشین، باعث میشود افراد به جای آن که عاشق طرف مقابل شوند، نسبت به آنچه از عشق تصویر میشود، چنین حسی پیدا کنند. در چنین حالتی، مهم نیست شما عاشق چه کسی می شوید، مهم این است که فقط عاشق شوید.
اعتیاد به عشق بعد دیگری هم دارد؛ سایمون می، فیلسوف، میگوید در شرایطی که بسیاری در غرب، اعتقادشان را به خدا از دست دادهاند، ما همچنان در انتظار عشق بیقیدوشرطی هستیم که قبلا گفته میشد خدا وعدهاش را داده است. اما وقتی به خدا اعتقادی نداریم، این عشق بیقیدوشرط را از آدمهایی انتظار داریم که دور و برمان هستند. ما آنها را خدایان خود میکنیم و البته کمی بعد، وقتی آنها نتوانستند انتظاراتمان را برآورده کنند، واکنش نشان میدهیم. در چنین موقعیتی است که عشق به نفرت تبدیل میشود و به تدریج در سایه این نفرت، اشتیاق اولیه از بین میرود.