همپرسه با افلاطون
هدف ازپرهیز دادن دیگران از بدیها و نیز دعوت آنان به خوبیها ارتقای گوهر انسانی در هر دو طرف پنددهنده و پندگیرنده است. اما اهانت، بر خلاف نقد، در رسیدن به این هدف ناتوان است. امروز مقالهای دربارة حکم اخلاقی اهانت میخواندم.(1) نویسندة مقاله تفاوتی را بین نقد و اهانت متذکر شده بود که نشان میدهد چرا اهانت در رسیدن به هدف اصلاح ناتوان است: (1) مقالة «اهانت، نقد، آزادی بیان و ارتداد از منظر اخلاقی»، نوشتة ابوالقاسم فنایی.
اهانت به یک باور در واقع اهانت به خود آن باور نیست، بلکه یا اهانت به «موضوع»/«متعلَّق» آن باور است و یا به صاحبان آن باور و یا به هر دو. مثلاً کسی که به باور به خدا اهانت میکند، در واقع موضوع اهانت او باور به وجود خدا نیست، بلکه یا «خود» خدا است و/یا «خداباوران»اند. از همین جا میتوان نتیجه گرفت که اصولاً نقد یک باور هیچ ربط و نسبتی با اهانت به آن باور ندارد؛ زیرا نقد به خود باور تعلق میگیرد و هدفش نشاندادن نادرستی یا ناموجه بودنِ آن باور است، در حالی که اهانت یا به موضوع/متعلَّق باور تعلق میگیرد یا به باورمندان، و هدفش بیاحترامی کردن و تحقیر کردن موضوعِ آن باور یا صاحبان و حاملان آن باور است.
تقریباً تمامی انسانها وقتی خودشان و شخصیتشان مورد حمله قرار میگیرند (فارغ از اینکه حملة واردشده چه منشائی/هدفی دارد) به دفاع از خود میپردازند؛ اما در برابر پند و اندرزهایی که اعمال/اندیشههایشان را به نقد میکشند بسیار پذیراتر و آرامتر هستند. این امر یکی از مهمترین علل ناکارآمدی اهانت در رسیدن به اهداف اصلاحگرانه است.
توجه به این تفاوتِنقد با اهانت برای کسانی نیز که در عرصه علم و اندیشه درصدد رد و یا اثبات عقیدهای خاص هستند سودمند و راهگشا است.
در «نهی از منکر» و «پرهیزدادن مردم از زشتیها» نیز شرط است که فردِ پرهیزدهنده از آن عمل زشت بدش بیاید نه از فردی که مرتکب عمل زشت شده است. ریشة این حکم آن است که ما باید دیگران را دوست داشته باشیم و چون آنان را دوست داریم از اینکه مبتلا به عمل زشتی شدهاند ناراحت میشویم و سعی میکنیم به آنان کمک کنیم تا از آن عملِ زشت نجات یابند. از این رو گمان میکنم آنان که نسبت به گناهکاران (و نه عمل گناه) با بغض و اهانت سخن میگویند از نکتهای اساسی غفلت کردهاند.